اي خدا مرا اين عزت بس كه بنده ي تو باشم اين فخرم بش كه پروردگارم تو باشي تو آنچناني كه من دوست دارم پس مرا آنسان كه مي خواهي بگردان
انسان درخت توحيد است ميوه ي اين درخت ظهور صفات خدايي است وتا اين ثمره را نداده كامل نيست حد كمال انسان اين است كه به خدا برسد يعني مظهر صفات حق شود پس سعي كنيم كه صفات خدايي در ما زنده شود: او كريم است ما هم كريم باشيم . او رحيم است ما هم رحيم باشيم. او ستار است ما هم ستار باشيم...... اگر مي خواهي خدا تو را صدا كند قدري معرفت پيدا كن و با او معامله كن...... زهر چه غير يار استغفر الله ز بود مستعار استغفر الله دمي كان بگذرد بي ياد رويش از آن دم بي شمار استغفرالله زبان كان تر به ذكر دوست نبود ز سرش الحذر استغفر الله سر آمد عمر ويك ساعت زغفلت نگشتم هوشيار استغفر الله جواني رفت وپيري هم سر آمد نكردم هيچ كار استغفر الله
خدای من ! به آنها که دوستشان دارم و از دوستی با من گریزانند بیاموزکه:... خدای من ! به آنها که دوستشان دارم و از دوستی با من گریزانند بیاموزکه: "دوست داشتن عشق ورزیدن آنها حق منست آنان مختارند مرا دوست بدارند یا که رد کنند اما دوست داشتن عشق ورزیدن به آنها حق منست حقی ست که خداوند متعال آنرا بر من مسلم نموده است!... پس آنان با ظلم بر من نمی توانند حق مرا از من باز ستانند وبا خود خواهی مرا از دوست داشتن خویش باز بدارند!..."
مامعتقدیم که عشق سرخواهدزد برپشت ستم کسی تبرخواهدزد سوگند به هر چهارده ایه نور سوگندبه زخم های سرشار غرور اخرشب سرد ماسحر می گردد مهدی به میان شیعه برمی گردد
"ای پسر آدم توشه ات را زیاد کن که راه دور است دور و کشتی ات را تازهو نو گردان که دریا ژرف است ژرف وبارت را سبک ساز که جاده باریک است باریک و کردارت را خالص گردان که سنجشگربیناست بینا وتو برای من باش تا من برای تو باشم"
خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟ پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید. خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟ من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟ خدا جواب داد: - اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند. - اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند. -اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند. - اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند. دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت... سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟ خدا پاسخ داد: - اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند. - اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند. - اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند. - اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند. - یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است. - اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند. - اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند. - اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند. با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟ خدا لبخندی زد و گفت: فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"
خطا از من است، می دانم. از من که سالهاست گفته ام “ایاک نعبد” اما به دیگران هم دلسپرده ام از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین” اما به دیگران هم تکیه کرده ام اما رهایم نکن بیش از همیشه دلتنگم به اندازه ی تمام روزهای نبودنم