گفت با من نکته دانی اهل دل ؛ کی خدا گنجد درون آب و گل خانه ی حق چارچوبی تنگ نیست ؛
حج همین گردش به دور سنگ نیست حج حجامت می کند ارواح را ؛
پاک میسازد ز دل اشباح را حج تو آن گه قبول حق شود ؛
که دلت در نور مستغرق شود طوف سنگ کعبه حج اصغر است ؛ حج اصغر شاخ بی برگ و پر است حج اکبر کن به خون احرام کن ؛
سینه را بر تیغ ها اطعام کن کربلا بیت الحرامی دیگر است ؛ حاجیانش را مقامی دیگر است نیتش ترک سرو پا گفتن است در پی اش تکبیر در خون خفتن است از حرم تا قتلگه سعی صفاست ؛
رد پای اهل بیت مصطفاست عید اضحی ذبح اکبر را ببین ؛ کعبه ی در خون شناور را ببین ای جوانان بنی هاشم ، چرا ؛
بر نمیدارید تابوت مرا تاک تا کی سرکند در آفتاب ؛
تا ز شاخ وبرگ او جوشد شراب ای خماران را شرابی سوخته ؛ ما عطشناکیم و آبی سوخته بی تو در چاهیم و آهی آتشین ؛ دولی از دور طنابی سوخته دوش دیدم خیمه هایی را به خواب ؛ شعله گون در پیچ و تابی سوخته از حرارت سوختم آبی کجاست ؟
چشم حسرت ماند و خوابی سوخته خشک سالی می تپد از شش جهت ؛
آسمان دارد سحابی سوخته ذوالجناح آمد ولیکن بی سوار ؛ خسته با زین ورکابی سوخته کاروان بر باد گویی می رود ؛ غرق ماتم در نقابی سوخته می رود تا شام در بهت غروب ؛
بر سر نی آفتابی سوخته و ...
نظرات شما عزیزان: