خط ما چون گردي پرگار نيست
كار ما مانند هر عيّار نيست
شيوه عاشق كشي را پيشه كن
عاشقي در دولت و دربار نيست
ما در اين دنيا مگر خوش زيستيم؟!
دلخوشي؟!ديگر مگو در كار نيست
ديده ام خوابي و تعبيرش توئي
با كه گويم؟هيچ كس بيدار نيست
دارم اندر دل دواي بيدلان
چون مني عاشق كسي بيمار نيست
سوختم چو پروانه به دور آتشت
دم مزن پروانه اي بيكار نيست
راز عشق تو گلويم بسته است
با كه گويم محرم اسرار نيست
ما كه مشتاقيم بر ديدار تو
پس چه گويي لحظه ديدار نيست؟
در سراي ماهرويان گشته ام
بي وفا!ظالم تر از اين يار نيست
غربت شهر تو دلگيرم كند
آشنايي جز طناب دار نيست
گر مرا از شهر خود بيرون كني
«ساقي»پا بسته دس بردار نيست
نظرات شما عزیزان: